آقای «اُپل» سازنده اتومبیل نبود. مدتی گاودار یک گاوداری بزرگ بود که متعلق به عمویش بود و هر صبح شیر گاوهایش را دوشیده و به یک شرکت سازنده ماست و پنیر میدادند و هر صبح که کسانی از آن شرکت دنبال شیر میآمدند، ميدانستند که هنوز آقای «اُپل» در اتاق طبقه سومی که در گاوداریاش داشت خواب است، او را صدا میزنند و داد میکشیدند «صبح بخیر آقای اُپل»...