زیباترین راه

سفری زیبا در روزهای خاطره انگیز

 

پیچ ها یک به  یک می بریدم .اتومبیل با قدرتی باور نکردنی جاده  را تند تند کوتاه می کرد . هنوز باور لحظه ها برایم سخت بود. 

راه طولانی را تا امروز آمده بودم . 

در راه تهران بودم تا تدارک مراسم عروسی را ببینم .

سیمین دختری که از کودکی او را دوست داشتم و با او خاله بازی می کردم حالا در کنارم بود . همان شریک زندگی ، سیمین برای من زیباترین بود شاید به چشمان من که بیرحمانه عاشق او بودم .اما او زیباترین هم بود.

شور شروع زندگی عجیب سرحالم کرده بود . و انگار این را اتومبیل می دانست . اتومبیل سفید 2011 با شیش تا ایربگ حق سیمین بود که در امنیت کامل باشد.

اصلا برای عروسی اتومبیل سیاه بد یمن است.همه چیز باید سفید اونم سفید خالص یاشه .

نمی توانم بگویم چه احساسی دارم .اما عاشقی، مثل خون معطری که زیر پوست ادم به سردی و با شوق حرکت می کنه .

جاده هم عجیب با من همکاری می کرد . رودخانه زلال و کوه های زیبا همش با هم جا عوض می کردند و رودخانه از پل ها کوچک از  زیر جاده جا بجا می شد.

شوق عجیبی داشتم که به پاهای سرد من قدرت فشار بر پدال را می آورد . و سریعتر می رفتم . 

من همیشه در مسیر کارخانه ام ،  و با جاده غریبه نیستم . اصلا دیگر اتوماتیک شده بودم و راه را عادی می رفتم .

همش به فردا فکر می کردم .

سیمین مثل همه کودکیش در خواب بود . محبت او داشت سینه ام را میشکافت . اینکه سیمین را به من سپردن مسئولیت سنگینی بود راستش مثل یک پدر مراقب او بودم .

شادی حق چشم های سیمین بود . و من می خواستم همیشیه به من تکیه کند . و برای او تیکه گاهی محکم باشم حتی در روزهای سخت.

اهنگ آرامی گذاشته بودم تا ارام بخوابد . فردا خیلی کار داشتیم . و جاده همان طور که کوتاهتر می شد انگار تمام نمی شد.

 

این لحظات بهترین ثانیه های عمر من بود.

 

 

 حالا سفر تمام شده بود 

 

با فاصله کمی از سیمن  باد از میان موهای من زوزه کشان می گذشت. درختهای تنومندی در اطراف من بود .

17 روز گذشته انگار از خوابی هزار ساله بیدار شدم . 17 روز در چند ثانیه  ثانیه های به طول هزار سال 

 

برروی سیمین گلهای سفید معطری است.

 

 همه خون  عاشقی من ،  در گ های من آتش گرفته . 

 

بعضی وقتها به چیزهای عجیبی این ساعت ها فکر می کنم . به تایر خودرو یا هیدرولیک فرمان در سرعت های بالا نمی دانم .

می گویند 17 روز در کما بودم .

 

حالا که سیمین نزدیک من   در خاک سرد  خفته و بر  مزارش گلهای سفید با بوی گلاب قرار دادند. از خودم می پرسم قبل از آن تصادف که چیزی از آن نمی دانم 

او درد کشید .

او بیدار شد .

وقتی در روزهای دفن ،سوم ، و..... در کنار او نبودم مرا می بخشد .

قاتل منتم با راننده در بند    

بیمه برایم چه ارزشی دارد. 

سیمین کی کمربندش را باز کرد 

با قلب ترکیده ام چه کنم 

با خوشبختی ام که فقط ساعاتی بود چه کنم        شاید هنوز در خوابم     ..........  کاش اشکهای خشک شده ام باز برگردند . وهمه درد خونین مرا بیرون بکشند.

این سخت ترین تنهائی عالم است . اطلا قرار نبود تصادف کنیم . 

 

 

واقعیتی  بر گرفته از یکی از 24000 تصادف رانندگی در ایران 

 

۶ مهر ۱۳۹۰ ۰۹:۰۵
تعداد بازدید : ۲,۵۹۴

   استفاده از مطالب تولید شده درسایت و تصاویر این سایت تنها با ذکر منبع و لینک به "سایت carnp.com" مجاز است. 

اظهار نظر

ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید

۲۲ اَمرداد ۱۴۰۱ - ۲۳:۳۵
تعداد بازدید: ۱,۳۴۶
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۲۳:۲۰
تعداد بازدید: ۸,۷۱۰
۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۸:۵۴
تعداد بازدید: ۷,۸۱۸
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۷
تعداد بازدید: ۱۲۹,۷۱۰
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۶
تعداد بازدید: ۳۰,۸۱۶
۱۷ دی ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۴
تعداد بازدید: ۲۰,۹۱۸
۱۰ مهر ۱۳۹۲ - ۹:۵۲
تعداد بازدید: ۱۸,۶۵۹
۰۲ شهریور ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۹
تعداد بازدید: ۱۳,۳۳۸
۰۶ اَمرداد ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۶
تعداد بازدید: ۲۷,۳۶۰